05-05-2012، 02:08 AM
خراش هایی از جنس عشق
چندسال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباس هایش را دراورد وخنده کنان داخل دریاچه نزدیک خانه شان شیرجه زد. مادرش از پنجره نگاهش می کردواز شادی کودکش لذت می برد.... مادر ناگهان تمساحی را دید کهبه سوی پسرش شنا می کرد. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دویدو فریادکنان پسرش را صدا زد.پسرک سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر اب بکشد. مادر از راه رسید واز روی اسکله بازوی پسرش را گرفت تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر انقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از ان حوالی بود صدای فریاد مادر را شنید به طرف انها دوید وبا چنگک بر سر تمساح زد واو را فراری داد. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند.پاهایش با ارواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازو هایش جای زخو ناخن های مادرش بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد. پسرشلوارش را بالا زدو با ناراحتی زخم هارا نشان داد. سپس با غرور بازو هایش را نشان داد و گفت:
<<این زخمها را دوست دارم چون اینها خراش های عشق مادرم به من هستند>>
چندسال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباس هایش را دراورد وخنده کنان داخل دریاچه نزدیک خانه شان شیرجه زد. مادرش از پنجره نگاهش می کردواز شادی کودکش لذت می برد.... مادر ناگهان تمساحی را دید کهبه سوی پسرش شنا می کرد. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دویدو فریادکنان پسرش را صدا زد.پسرک سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر اب بکشد. مادر از راه رسید واز روی اسکله بازوی پسرش را گرفت تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر انقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از ان حوالی بود صدای فریاد مادر را شنید به طرف انها دوید وبا چنگک بر سر تمساح زد واو را فراری داد. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند.پاهایش با ارواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازو هایش جای زخو ناخن های مادرش بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد. پسرشلوارش را بالا زدو با ناراحتی زخم هارا نشان داد. سپس با غرور بازو هایش را نشان داد و گفت:
<<این زخمها را دوست دارم چون اینها خراش های عشق مادرم به من هستند>>
کسی که قلمرو بهشت را در این دنیا نمی بیند در ان دنیا نیز نخواهد دید *جبران خلیل جبران *